عقد با عجله!
برای انجام کاری دوان دوان وارد دفتر شدم تا بعد از انجام آن سریع از دفتر خارج شوم.همینطوز که نشستم، زن و شوهر میانسالی وارد شدند.
زن چادرش را به دندان گرفته بود و هر دو با لهجه غلیظ لری حرف می زدند.شوهر بعد از سلام و احوال پرسی گفت:
8 ماهی است از هم طلاق گرفته اند و می خواهند دوباره ازدواج کنند.زن هم مدارک را از داخل کیسه فریزر در آورد و گداشت روی میز.
مدارک کامل بود.خوشحال شده بودم.هم از ازدواج دوباره شان، هم برای روزی که خدا این شکلی دنبالم فرستاده بود.مشغول بررسی مدارک بودم که پرسیدم((حالا چرا طلاق گرفتید؟))
شوهر نفسی کشید و با نگاه تحقیر آمیز به زن گفت:((چی بگم حاج آقا؛ نمی دانم از دست این خواهرزادش چکارکنم.کنارش نشستند و گفتند طلاق بگیر برایت شوهر پیدا می کنیم.او هم هرچه گفتم گوش نکرد، طلاق گرفت و رفت. حالا هم پشیمان شده و برگشته.))
زن که انگار برافروخته شده بود شروع به جواب دادن کرد((حاج آقا؛ زیرسرش بلند شده بود.خودم پیامک های عاشقتم را در گوشی اش دیدم.خواهر زاده ی من...))
گفت و گو به مشاجره تبدیل شد و خوشحالی من هم کم کم داشت روبه نا امیدی می رفت.همه ی محتوای مشاجره برمی گشت به دوسه روزی که مرد خودش را خوشبو و خوش تیپ کرده و به حسن آباد رفته! از زن اصرار و از مرد انکار که تو رفتی با همانی که به تو پیامک زده سر قرار؛ و مرد انکار که بابا من سر کار بوده ام و اینها توهم است.خانم هم اصرار داشت مرد دست بگذارد روی قرآن و قسم بخورد دیگر از این کارها نمی کند!
حضور چند دقیقه ای عاقد در دفتر دوساعت طول کشیده بود، صدای جر و بحث بالا و پایین می رفت و خلاصه دلم می خواست هر دویشان را با لگد از دفتر بیرون کنم.
نهایتا قرآنی آوردم.زن یک هزار تومانی مچاله لای قرآن گذاشت با این استدلال که رسم ماست برای قسم خوردن حتما باید پول لای قرآن بگذاریم!مرد قسم خورد و تصمیم گرفتند دیگر ازدواج کنند.
اینقدر عجله داشتم که مهریه راتعیین کردم، وکالت را گرفتم و عقد را خواندم.از دفتر که رفتند بیرون تازه یادم افتاد برگه آزمایش نداشته اند...
زیرنویس:کنش و واکنش عجیبی داشتند.زن گریه می کرد و تا دلش به گفته های مرد گرم میشد لبخند می زد.دوباره گر می گرفت و گریه می کرد.روز بعد از پسرشان که جویا شدم گفت مادرش مشکلات عصبی دارد.