عقد خودمانی!
این بار قرار است یکی از دوستانم ازدواج کند و من هم با خیال راحت میخواهم عقد را در خانه شان جاری کنم.
ساعت 8 شب دم درب خانه ایستاده ام.صدای لخ لخ دمپایی داماد رفیق که خیالش از رودرباستی با عاقد راحت است، به گوش می رسد.در را باز می کند و می پرسد:می آیی تو؟!!
من هم که با لطف زیاد دندانهایش را در دهانش خورد نمی کنم جواب می دهم:نه! داخل همین جوب امضاها رو ازتون می گیرم!خنده ی مسخره ای می کند و تعارف می زند تا وارد شوم.
برادر عروس روحانی است و برای استقبال از پله های حیاط پایین می آید.بعد از ماچ و بوسه، وقتی وارد قسمت مردانه شدیم کاشف بعمل آمد برادر دیگر عروس دوست قدیمی است که سالها اورا ندیده ام.
کمی دچار سورپرایز_غافلگیری_ شده بودم.شوهر خواهر داماد که از راه رسید، این غافلگیری دوچندان شد؛ چرا که او هم یکی دیگر از دوستان قدیمی ام بود.
خلاصه که مراسم بیشتر شبیه مهمانی دوستان قدیمی شده بود تا عقد ازدواج...
زیرنویس:پدر عروس روحانی بود و پدر شهید.هنوز از مبل و ال سی دی در خانه شان خبری نبود و کتابخانه شان هم از همان چوبهای محکم و سنگین قهوه ای سوخته دهه شصت بود.حال و هوای خانه کلا یک نوستالوژی جالبی داشت...