لحظات استجابت دعا با لگد!

آقا و خانم بدون همراهی اقوام آمدند تا عقدشان خوانده شود.نشستند روبرویم و کلی توضیح دادم که این لحظات دعا مستجاب است و از این حرفها.

صیغه عقد را با مخلفاتش خواندم و بعد از آخرین کلمه تا گفتم((مبارک باشه)) یکدفعه آقا به سمت خانم حمله کرد و خانم فرار کرد!

باورم نمیشد.آمدم من هم از اتاق فرار کنم که شاهد ادامه ماجرا نباشم.تا به خود جنبیدم آقا چند بار محکم روی پای خانم کوبید و هر دو انگار نه انگارکه اتفاقی افتاده ایستادند روبرویم و آقا گفت((ببخشید حاج آقا یک رسم بود که باید انجام می شد!))

اگر هر کدام از زوجین می توانست زودتر روی پای دیگری بکوبد تا آخر عمر حرف او به کرسی می نشست!حالا لحظات استجابت دعا با لگد سپری شد به درک، مهم این بود که آقا محکم توانست پای خانم را لگد کند!

زیرنویس:چه اعتمادی است به مردی که از لحظه اول زندگی می خواهد با لگد حرفش را به کرسی بنشاند؟  

عکس با بچه ها!

مراسم برگزار شد و سریع از اتاق زدم بیرون.فامیل بودند و می دانستم امر به معروف و این داستانها زیاد درشان موثر نیست.نشسته بودم در اتاقم که مادر داماد آمد و با خنده ملتمسانه ای گفت:بچه ها می خواهند با شما هم یک عکس بگیرند!

قبول کردم و تا از اتاق آمدم بیرون، دیدم انگار نه انگار دین خدا محرم و نامحرمی وضع کرده!نشسته اند همگی باهم و  بی حجاب عکس می گیرند.

گفتم:حاج خانم اینها همه بی حجابند.من چطور بیایم عکس بگیرم؟(با خودم گفتم یعنی این بنده خدا مارو هیچی حساب نکرده ها)

با همان خنده ادامه داد:اینها راحتند عیبی نداره!!!

آفرین به این اعتماد به نفس! هرچه صبر داشتم در چهره ام جمع کردم و با لحنی ابلهانه گفتم:حاج خانم اینها راحتند من ناراحتم!

خندید و با غمزه ای غیرقابل تحمل گفت:باشه.تاشما بیایید می روم می گویم روسری هایشان را سرشان کنند...

 

زیرنویس: حیفم می آید گاهی که لحظاتی که دعا حتما در آن مستجاب است را به گناه میگذرانند این شیعیان!